إمتدّ العقل فی السّماء بواسطة روحک اللطیف و جسمک المطهّر و ینفکّ الجاهلون الأرض من السماء.
فقدانک بین الصلحاء یعنی بدایة الخطأ بین الغدّار فی الخدّاع.
فقدانک بین العرفاء یعنی بدایة حیرة الطالبین فی السماء.
فقدانک بین العلماء یعنی بدایة الظنّ بین السفهاء.
فقدانک بین الأمراء یعنی بدایة الإفتراء علی الازکیاء.
فقدانک فی القضاء یعنی بدایة الإنتفاع بین الاشقیاء.
فقدانک بین الفصحاء یعنی بدایة لکن بین البسلاء.
فقدانک بین شیخوختنا یعنی بدایة تکذیب شبابنا.
فقدانک بین الظرفاء یعنی بدایة الفخر بین النکراء.
فقدانک بین الأدباء یعنی بدایة الطمع فی الثناء.
فقدانک بین الشرفاء یعنی بدایة الخجالة بین الأغویاء.
فقدانک بین الرّحماء یعنی بدایة الشرّ بین الجهلاء.
«سبحان الله الذی خلقک فی أحسن تقویم»
فقدان صوتک البشیر یعنی بدایة الإضطراب من شعیر.
فقدان حدیثک الملیح یعنی إستمرار فی کلام المریر .
فقدان یدیک فی الإعمار یعنی بدایة الدّمار بالإستعمار.
فقدان وجهک فی الأنهار یعنی بدایة الإنکسار فی البحار.
وااسفا ملامت کنندهای که با رنجش آبرومندان موجب نیشخند غفلتزدگان و طعنهزنان میشود.
شگفتیآور است سفیهی که برای فرونشاندن شعلهی افروخته از درونش قصد خاموش کردن روشناییبخش نهانش را میکند؛ غافل از اینکه در تاریکی باطن است که هیمه بر نهادش میریزند و در بیاطّلاعی است که در آتشگاه ضمیرش میدمند.
واحسرتا بیقدری که چشم طمع، مهر تاریکی برقلبش نهاده است و دریغا افزونخواهی که اندوه بزرگواران را ابزار تفریح غفلتزدگی خویش کرده است؛ بیخبر از اینکه در پی شکیبایی رادمردمان ناتوان، بریده شدن دستان ستمپیشگان بیوجدان است.
ای بیخبر از حقیقت وامانده، حتّی اگر قابیل هابیل را هُبَل کند، جبریل به شیث اقتدا می کند.
ای بیاثر ترفندباف، هرزه خاییدن تا کی؟!
یا ابا عبدالله، کان الظالمون حجاب لقائک. کان مالک بن انس مانعاً لمعرفتک. کان ابوحنیفة سدّاً لوصال حقیقة عرفانک، حتّی قد منحنی علیٌّ عنوانک.
نفسی بفداک ایها الشریف، یابن رسولالله، لا أرید أن أکون مزاحماً.
الهی! بلّغ تحیّاتی إلی سیّدی، جعفر بن محمّد الصادق.
ماأحسن الله الّذی أنت تعبده و ماأحمد رسول الله الذی هو کان مربّیا لک.
بنفسی وجدتک علی الصراط المستقیم کما یحیی ذکرک إسم الله فی قلبی.
إذا أذکر إسمک یؤلم ذلک الظالمین ربّما یریدون أن یؤلمنی؛ لکنّنی أحبّک یا علی فی أیّ حال. توکّلت علی الله و هو خیر الحامّین و الله الذی هو یتمّ نوره.
إنّی معترف بخطییتی لکن متی یذکر مناقبک عندی یجعل الله تعالی سکینة علی قلبی.
أنت کنت الذی هو یهدینی إلی الله حقّا.
أنت کنت الذی هو سراجا لنا فی ظلمات الجهل و الأوهام.
أنت یعنی خلیفة الله؛ أنت یعنی نفس رسول الله.
بنفسی لن أتخلّی عنک حتّی تبلغنی إلی الهی.
إلهی! لا تصل یدیّ بإمامی و لا أعرف رسولک کما تکون حقّه و فهمی قصیر لینال حقیقة عبودیّتک؛ بلّغ ندایی إلی مولای.
اینها را از کجا جستهای عمر.
خیرالعمل یعنی تکبیر علی با نور نبی مقابل خولی.
خیرالعمل یعنی گریبان چاک علی برای دادخواهی از قوم قسی.
خیرالعمل یعنی زنجیر بر پای طه ، ندبهی موسی، ریسمان بر دستان ایلیا.
خیر العمل یعنی حبّ عمّار، وکالت مالک و هجران ابوذر.
خیر العمل یعنی شرح کمیل از حال علی از زبان اویس.
کو جعفر؟ کجاست حمزه؟
خیرالعمل یعنی تهلیل بر سر نیزه به جای جوهر بر روی عریضه.
ای سرخوش هردم خیالی! اگر علی را ندیدی و به نقصان عقلت آگاهی، چرا پندارت را میان شامیان در کرنا میکنی؟!
در نقض جست و خیز، هجوها و پندارهای باطلت همین بس که بیم مشاهدهی نفس کثیف از آینهی تار وجودت، تو را واداشته است که از مرآت مصفّای خرّمدلان خود را تماشا کنی و در امواج ظنّ و گمان غوطهور باشی.
ای خمیدهی مهملباف! تا رگههای کدورت بر ذاتت باقی است، جوهر راستان را هم با پیچ و تاب میبینی.
جای شگفتی نیست از بوزینهای که شادیاش در مزدوری برای پلنگان باشد و لاشخوری که خوشحالیاش از سفّاکی کفتاران است.