گردانندگان بوالهوس هماره در راستای منفعتطلبی، مردمان را بردهی شکمبندگی و چلچلی اربابانشان میسازند و چه ننگی بالاتر از این میتوان انگاشت که آدمی، افسار خود را به دست طمعکارانی بسپارد که مقام والای انسانی را برای تکّهای استخوان به رتبهی سگ نجاستخواری که همواره چشمش به دست صاحب سگبازش میباشد پایین میآورند.
ره پویان نهج راستی سودجویانی را که برای کامجویی از وهم مال، خیال قدرت و سودای شهرت، به دانشهای کذایی مشتبث میشوند و اعتبار خویش را در مناسبات دروغین انانیت میبینند، فریبخوردگانی سزاوار وهن خواجگان خیالیشان میدانند و در نشان خیال همین بس که خیالپرستان پیوسته بیمناک و حق پرستان از خوف خیال همیشه بیدارند.
ای نالایقی که درازدستی به مال و ناموس و سلامت آزادگان را روا میدانی به کدامین باور تکیه زدهای و کدام بدکیش و از دین برگشتهای است که دروغبافی چون تو را ارباب خویش قلمداد کند؟
کدام باجدهی مفلوکی است که به باجستانی چون تو پناه آورد؟
کدام گاوریشی است که دروغپردازی چون تو را باور دارد؟
کدام سادهلوحی است که در دام تلبیس تو گرفتار آید؟
وااسفا منحوسی که شادی اش به اندوه فرخندگان گره خورده است.
هیهات از گستاخی که دل رنجدیدگان را جریحهدار میکند.
شگفتا سبکسری که بر سرکشی شادان است و حسابش نزدیک است.
در شگفتم از یک چشمانی که وضع سیاه امروزت را سپید میانگارند، غافل از اینکه خدعهگر و ظاهرنمایی که امروز بر کرسی دیوانسالاری تکیه زده است هزار و یک انگشتری در انگشتانش بچرخاند، تسبیح هزار و یک دانه در دستانش بگرداند و هزار ورد یأجوج و مأجوجی بخواند، همان نانجیبی است که دیروز پیکر مثله شدهی حقخواهان قلّادهی گردن نزدیکانش بود.
ای دغلکار! ای پدر فرزند دسیسهباز! ای زوج زن مکّاره و ای فرزند مرد آزپیشه! شگفتا روزی که تو آواز حقخواهی سر میدهی.
پناه میبرم از خباثت به سلامت، از خیانت به امانت، پناه میبرم از لئامت به کرامت.