تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

ای وامانده‌ی مستأصل! تکلیفت را مشخّص کن.

ای سرگردان!  این چه بازی است که از سویی حق را از خود می‌رانی یا نفی بلد می‌کنی از یک طرف از حق مدد می‌خواهی، سپس حق را رها می‌کنی و حقیقت را نمی‌خواهی.

ای وسوسه‌ای! چنانچه وظیفه‌ات را نمی‌دانی، گناه مردان حق چیست که سرگشته‌ی تردید تو باشند.

ای لاف‌زن! اگر حکومت را دوست نداری چرا حاکم معیّن می‌کنی؟

عمر! شکمت پاره شود. وقتی که حقّم رعایت نمی‌شود چه توقّع بی‌جایی است که حقوقت مراعات شود.

اسراییل

ای تاراج گر! درد تو این است که فلانی بر خر قبرسی می‌نشیند؛ ولی دودمان تو نه.

ای شارلاتان! تا زمانی‌که شاهد هست، تو را چه حقّی است که از قول شهید سخن برانی؟

ای نیرنگ‌بازی که فریب را با شهید می‌آرایی! در شهادت نیرنگ رسواست شهادت بدون تزویر برای شاهد زیباست.

ای مخموری که شهادت نمی‌شناسی، خاموش باش! بنشین و شهادت شاهد را خوب بنیوش؛ سپس بگو که تو برای معتمد آواز سر داده‌ای یا برای خدا شهادتین می خوانی؟

گردانندگان بوالهوس هماره در راستای منفعت‌طلبی، مردمان را برده‌ی شکم‌بندگی و  چلچلی اربابانشان می‌سازند و چه ننگی بالاتر از این می‌توان انگاشت که آدمی، افسار خود را به دست طمع‌کارانی بسپارد که مقام والای انسانی را برای تکّه‌ای استخوان به رتبه‌ی سگ نجاست‌خواری که همواره چشمش به دست صاحب سگ‌بازش می‌باشد پایین می‌آورند.

ره پویان نهج راستی سودجویانی را که برای کام‌جویی از وهم مال، خیال قدرت و سودای شهرت، به دانش‌های کذایی مشتبث می‌شوند و اعتبار خویش را در مناسبات دروغین انانیت می‌بینند، فریب‌خوردگانی سزاوار وهن خواجگان خیالی‌شان می‌دانند و در نشان خیال همین بس که خیال‌پرستان پیوسته بیمناک و حق پرستان از خوف خیال همیشه بیدارند.

ای نالایقی که درازدستی به مال و ناموس و سلامت آزادگان را روا می‌دانی به کدامین باور تکیه زده‌ای و کدام بدکیش و از دین برگشته‌ای است که دروغ‌بافی چون تو را ارباب خویش قلمداد کند؟

کدام باج‌ده‌ی مفلوکی است که به باج‌ستانی چون تو پناه آورد؟

کدام گاوریشی است که دروغ‌پردازی چون تو را باور دارد؟

کدام ساده‌لوحی است که در دام تلبیس تو گرفتار آید؟

وااسفا منحوسی که شادی اش به اندوه فرخندگان  گره خورده است.

هیهات از گستاخی که دل رنج‌دیدگان را جریحه‌دار می‌کند.

شگفتا سبک‌سری که بر سرکشی‌ شادان است و حسابش نزدیک است.

در شگفتم از یک چشمانی که وضع سیاه امروزت را سپید می‌انگارند، غافل از این‌که خدعه‌گر و ظاهرنمایی که امروز بر کرسی دیوان‌سالاری تکیه زده است هزار و یک انگشتری در انگشتانش بچرخاند، تسبیح هزار و یک دانه در دستانش بگرداند و هزار ورد یأجوج و مأجوجی بخواند، همان نانجیبی است که دیروز پیکر مثله شده‌ی حق‌خواهان قلّاده‌ی گردن نزدیکانش بود.

ای دغلکار! ای پدر فرزند دسیسه‌باز! ای زوج زن مکّاره و ای فرزند مرد آزپیشه! شگفتا روزی که تو آواز حق‌خواهی سر می‌دهی.

پناه می‌برم از خباثت به سلامت، از خیانت به امانت، پناه می‌برم از لئامت به کرامت.

ابلیس در بی‌خبری، در نظر سطحی‌گرایان گوساله‌ی سامری می‌سازد و تحقیرشان می‌کند. به تبع آن خوارشدگان و مستفرنگان نیز در راستای سواری گرفتن از بی‌کفایتان، مردمان را به وادی رقابت‌ها و سرپنجگی سگ‌ساری می‌کشانند، به امید آنکه گره‌های روانیشان با سرکوبی استعداد شایستگان نزار ارضاء شود. این چرخه در اثر مزدوری بزصفتان نالایق ادامه می یابد تا جایی‌ که همزیستی ارزش‌های انسانی به بیشه‌ی حکمرانی زر و زور مبدل گردد.

گویی اهریمن، والاهمّتان را سدّی برابر افزودن بر شمار جیره‌خوارانش می‌بیند. ای بیهوده‌گویی که ریشه‌ات به نشستگاهت بسته است، بر خیز و ببین که مسندت چقدر ناپاک است.

نمی‌شناسمت؛ از اجدادت اندکی بگو!

از پیرایه ها، از تارهای ریش و دستاری که آویزانت است بگو.

از طاغوتیان بگو!

از هندوان یاغی، از چین و ماچین، از تاتاریان بگو!

از بغض‌ها، عقده‌ها، از غربت و توبیخ هایت برای من بگو!

از خبث مروانیان که می گویی، از حقد دوستانت با آل علی، از نسب‌نامه‌ات، از شیطنت و بدذاتی تبارت هم بگو.

بگو! بگو ...

ولی «نه تو با علی هستی، نه علی با توست»

قانون خواران در قالب یاسا از روی هوا برای جاه آیین نگاری می کنند. گویی بر مرکب جامد اندیشی قانون را گرد هوس برای گریز از قانون می چرخانند. چه دور عبثی، وه از فریب دادن فریب، غافل از این که قانون از خداست و از خدا گریزی نیست.

انگار ابلیس قصد دارد هر روز جیره‌خوارانش را بر اریکه‌ی جهل بنشاند و تاج تکبّر بر سر مزدورانش بگذارد، تا به امید رضای جاه آن‌ها را به ناکجا بکشاند.

خرج مراسم ختنه‌سوران فرزندت را که هنوز برآورد نکرده‌اند.

آخرالامر من ساده مرد دریافت که معبود فقط خدای یکتاست. من سرخوش خبردار شد که ابلیس با شاعر بی‌شعور بوزینه‌بازی می‌کند، اهریمن خون آدمی را مک می‌زند.

به صاحبت بگو: شیوه‌ی دلقک‌پرورانی‌ات بی‌فرجام است.

ای متکبّر! فرزند متکبّر! عالیقدران به فروتنی در مسیر جلال پروردگارشان می‌بالند.

نور خدا را نمی‌توان محصور کرد. انحصار آن عفریته‌ای است که در خواب و بیداری چنین مشوّشت کرده است. دلواپسی، همان آه ستم‌دیدگان در تاریکی شب‌های تار است.

حیرت‌آور است عبوسی که شادی دیو نفسش را در ترشرویی می‌بیند.

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۳۳ ب.ظ

هوچیان معرکه

 

ای هوچی! غوغایت را کم کن دوست دارم صوت داودی شاهد را بشنوم.

۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۳