ای واماندهی مستأصل! تکلیفت را مشخّص کن.
ای سرگردان! این چه بازی است که از سویی حق را از خود میرانی یا نفی بلد میکنی از یک طرف از حق مدد میخواهی، سپس حق را رها میکنی و حقیقت را نمیخواهی.
ای وسوسهای! چنانچه وظیفهات را نمیدانی، گناه مردان حق چیست که سرگشتهی تردید تو باشند.
ای لافزن! اگر حکومت را دوست نداری چرا حاکم معیّن میکنی؟
عمر! شکمت پاره شود. وقتی که حقّم رعایت نمیشود چه توقّع بیجایی است که حقوقت مراعات شود.