فسق می کرد و نشئه می شد.
بر شرق می نشست و از غرب کام می جست.
کیفور می شد و در برکه ای از شراب می افتاد، بیرون می آمد و خزعبل می گفت.
حرامکاری می کرد و اراجیف تحویل می داد.
فرمانروایان درالحکومه اش جریان خون در عروق مردمان را خفه می کردند و به تماشای عیش امیرشان می نشستند.
ناگهان از هاتف خبر رسید که قلب سلطان تحریم است