به یاد خیرخواهیهای علی که درود خدا بر او باد خیرات کرد. به یاد دارالسلام علی که رضوان خدا بر او باد عمارتها آبادان نمود. به نام حقّانیت علی امر و نهیها کرد و در فراق علی اشکبار شد؛ ولی جگر علی از شرّ جاسوسان او خون و خاطرش از گزند او از دست رعیّت دور بود.
ارتش تو نظام خودخواه توست، نه ذوالفقار علی
غلام تو نوکر بی خبر توست، نه خادم علی
پاسبان تو مفتش برای توست، نه سرباز علی
وزیر تو در اندازهی حقیر توست، نه کارگزار علی
چون خبر جور رومیان در کوچه و بازار پراکنده شد، جمعی از شاعران خیابانی در خیالشان به دربار شرف یافتند و احساسات معتصم را برای نبرد با رومیان برانگیختند. جام شراب از دست معتصم بیفتاد و غیرتش در اسارت کنیزک بجوشید و به کارزار با لشکر روم درآمد تا این که خبر رسید: چشم فرزند مأمون بر خلافت او گرسنه شده و با سلطان روم علیه حکومتش هم پیمان شده است. پس لشکر از نبرد روم بازماند و در کار دفع خطر از کرسی خلافت شد.
حَکَم، پدر مروان، پسر پدر عاص، مسخره ای بود که ادابازی می کرد.
روح که بر خاک میافتاد، او لق میزد و چپ میشد.
چون دندانش به ریشخند پیدا میشد، دیوان گردش جمع میشدند و شیاطین به سمت دهانش هجوم میبردند.
زمانیکه زبانش به هزل در میآمد، جنّیان تسخیرش میکردند و ابلیس بر او می نشست.
عاقبت روح تسلیم شد و او هنوز بالا و پایین میشد.
سرانجام جان آرام شد و خلق او همچنان پریشان بود.
فسق می کرد و نشئه می شد.
بر شرق می نشست و از غرب کام می جست.
کیفور می شد و در برکه ای از شراب می افتاد، بیرون می آمد و خزعبل می گفت.
حرامکاری می کرد و اراجیف تحویل می داد.
فرمانروایان درالحکومه اش جریان خون در عروق مردمان را خفه می کردند و به تماشای عیش امیرشان می نشستند.
ناگهان از هاتف خبر رسید که قلب سلطان تحریم است
هارون را نه مهر جعفر از دل بیرون میشد و نه علاقهاش به خواهر قطع میشد، پس اندر کار وصل جعفر به خواهر به شرط نشستن با همسر همدوش برادر شد.
سرانجام عیش مجلس در کید زن و هوای خواهر و بدمستی شوی خواهر بماسید و هارون لاجرم به جای سرور، عقد ختم شور کرد و دستور به نشستن در سوگ منعقد بداد.