تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

مسعود ده نمکی

اگر امروز تیغت را علیه پسر هند از نیام بیرون کشیده ای و در کمین پسر نابغه نشسته ای و دشنه‌ات را بر ضد یزید صیقل  می‌دهی، من ناله‌ی سردسته‌ات را هنگام سقوط در دهر شیطان هنوز فراموش نکرده‌ام.

تو در خاطرات من همیشه فاسدی درگذر زمان.

به یاد خیرخواهی‌های علی که درود خدا بر او باد خیرات کرد. به یاد دارالسلام علی که رضوان خدا بر او باد عمارت‌ها آبادان نمود. به نام حقّانیت علی امر و نهی‌ها کرد و در فراق علی اشکبار شد؛ ولی جگر علی از شرّ جاسوسان او خون و خاطرش از گزند او از دست رعیّت دور بود.

  ارتش تو نظام خودخواه توست، نه ذوالفقار علی

غلام تو نوکر بی خبر توست، نه خادم علی

پاسبان تو مفتش برای توست، نه سرباز علی

وزیر تو در اندازه‌ی حقیر توست، نه کارگزار علی

چون خبر جور رومیان در کوچه و بازار پراکنده شد، جمعی از شاعران خیابانی در خیالشان به دربار شرف یافتند و احساسات معتصم را برای نبرد با رومیان برانگیختند. جام شراب از دست معتصم بیفتاد و غیرتش در اسارت کنیزک  بجوشید و به کارزار با لشکر روم درآمد تا این که خبر رسید: چشم فرزند مأمون بر خلافت او گرسنه شده و با سلطان روم علیه حکومتش هم پیمان شده است. پس لشکر از نبرد روم بازماند و در کار دفع خطر از کرسی خلافت شد.

مروان حمار آخرین پس مانده‌ی اموی‌ها بود که به سبب صبر بی‌حسابش بر سختی‌ها خر نامیده شد.

خواستش، نمایش خاطر نیک از گذشتگان لامذهبش در نظر آیندگان بود؛ ولی خشم روزگار اندازه‌ی حلم خدا را در برابر ستمکاری به حق شناسان نشان داد.

حَکَم، پدر مروان، پسر پدر عاص، مسخره ای بود که ادابازی می کرد.

روح که بر خاک می‌افتاد، او لق می‌زد و چپ می‌شد.

چون دندانش به ریشخند پیدا می‌شد، دیوان گردش جمع می‌شدند و شیاطین به سمت دهانش هجوم می‌بردند.

زمانیکه زبانش به هزل در می‌آمد، جنّیان تسخیرش می‌کردند و ابلیس بر او می نشست.

عاقبت روح تسلیم شد و او  هنوز بالا و پایین می‌شد.

سرانجام جان آرام شد و خلق او همچنان پریشان  بود.

عمّامه از سرت باز کن و از ملک پدری ام خارج شو!

فسق می کرد و نشئه می شد.

بر شرق می نشست و از غرب کام می جست.

کیفور می شد و در برکه ای از شراب می افتاد، بیرون می آمد و خزعبل می گفت.

حرامکاری می کرد و اراجیف تحویل می داد.

فرمانروایان درالحکومه اش جریان خون در عروق مردمان را خفه می کردند و به تماشای عیش امیرشان می نشستند.

ناگهان از هاتف خبر رسید که قلب سلطان تحریم است

هارون را نه مهر جعفر از دل بیرون می‌شد و نه علاقه‌اش به خواهر قطع می‌شد، پس اندر کار وصل جعفر به خواهر به شرط نشستن با همسر همدوش برادر شد.

سرانجام عیش مجلس در کید زن و هوای خواهر و بدمستی شوی خواهر بماسید و هارون لاجرم به جای سرور، عقد ختم شور  کرد و دستور به نشستن در سوگ  منعقد بداد.

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۵ ب.ظ

مزدوران متوکل رهزنان حقایق اند

مزدوران متوکّل دزدان خشت‌های راستی‌اند برای بنای ستون‌های اعوجاجی کاخ‌های جور معتمد.

جیره‌خواران معتمد سرخوردگانی اند که  درخشندگی  گونه‌هایشان  در هم‌نشینی با حاکم شهر، حکایت از آب شدن قند در شکم‌هایشان در اثر وعده‌های دلقک‌های لوطی‌باز متوکّل می‌کند. 

۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۳:۴۵

فروغی

بیچاره فرزند منصور ...

امروز در رکاب یار پدر جان‌فشانی می‌کند، فردا سردار را در رواق پدر اسیر می‌بیند.

امروز در مکتب حاکم پدر زانو می‌زند، فردا قاضی  را زیر شلّاق پدر می‌بیند.

هنگام صبح تهمت‌های پدر را می‌شنود، شامگاهان عرق شرم بر جبین پدر می‌بیند.

بیچاره فرزند منصور ...