تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

۳۰ مطلب با موضوع «تاریخ عباسیان» ثبت شده است

منتصر برخلاف نزدیکانش و در اثر تعلیم استاد باادبش در مدّت کوتاه خلافتش رسم عطوفت پیش گرفت و اعتماد از دست رفته‌ی مردمان از دستگاه خلافت را به خود معطوف داشت و توانست مرهم اندکی بر آلام علویان باشد. 

به طبع سیره‌ی او در خاندان عبّاسیان بی سابقه و حتما در دستگاه حکومتی ناپسند بود.

فروغی

بیچاره فرزند منصور ...

امروز در رکاب یار پدر جان‌فشانی می‌کند، فردا سردار را در رواق پدر اسیر می‌بیند.

امروز در مکتب حاکم پدر زانو می‌زند، فردا قاضی  را زیر شلّاق پدر می‌بیند.

هنگام صبح تهمت‌های پدر را می‌شنود، شامگاهان عرق شرم بر جبین پدر می‌بیند.

بیچاره فرزند منصور ...

کتاب اقلیدس را ورق زدی و به مأمون تقدیمش کردی، مدالش را هم از هارون دریافت کردی. افتخارش را چرا به تبارت نسبت می‌دهی؟

فخر کودنان برمکی، نوکری بربریان رومی است.

هشیاری زیرکان یونانی، شناخت غفلت مدّعیان اندیشمندی است.

یادگرفتن زبان سریانی، مایه‌ی مباهات منکوب شدگان طبری است.

ابراهیم موصلی مغنّی محبوب هارون بود. هارون الرشید همچون یک قاضی او را تکریم می‌کرد و در کنارش می‌نشاند.

ابراهیم از لب‌های عسلی معشوقه‌اش، ابروان کمان محبوبه‌اش و چشمان خمار ندیمه‌اش برای هارون می‌خواند و با صدای بلند خنیاگری می‌کرد. اشک در چشمان هارون حلقه می‌زد و حال از کفش می‌رفت.  بیت‌المال را بر سر ابراهیم می ‌ریخت و بسیار  او را تحسین می‌کرد.

چاپلوسان هارون به سست‌باورران چنین باورانیده بودند که با نابودی عبّاسیان، یاد خدا و سنّت پیامبر از میان مردمان از بین می‌رود.

یحیی در امان است و تو از دایره‌ی قضا بیرونی.

ردایت را روی سرت بینداز و از پیش چشمان من دور شو!

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۹ ب.ظ

بازجویی از مظنونان ماجرای فخ

دستانت چرا می لرزد؟

چشمانت چرا می چرخد؟

دندانت چرا به هم می ساید؟

زبانت برای چه می گیرد؟

راست در چشم من نگاه کن و بگو!

دیروز کجا هستی؟

امروز کجا خواهی بود؟

فردا کجا بودی؟

پاهایت چرا آویزان است؟ رنگ رخسارت چرا سرخ است؟ موهای تنت برای چه سیخ است.

سرت چرا گیج است؟

بیچاره! تو خودت هم حال خودت را نمی‌دانی.

بگو! زود باش! مشکوک ...

زود به سؤال من پاسخ گو!

های جارچی! در شهر جاربکش که قاضی متّهم است، محتسب مظنون است و حاکم گنهکار است.

۱۸ تیر ۹۹ ، ۱۵:۳۹

عفو دربندان  و پس فرستادن باج‌های ناوجه پدرت به خزانه، حقّ خدا بود که بر گردن تو سنگین شد. اگر از  از بیم فریاد آسمان در زمین از خشم بیست ساله‌ی منصور  بر مخلصین، راه بهشت را ناراستی چون تو می‌خواهد که به من نشان دهد، عصیان فردایت را امروز من بر ملا می کنم.


 

دهری، شیطان‌پرست یا هواپرست باشی در نظر معتصم تنها زمانی معتبری که غلام حلقه به گوش او باشی. اگر اهل ریا و نفاق باشی بهتر  تو را می‌پسندد.

هر چه کمتر بدانی و اندک‌تر بیندیشی نزد متوکّل محبوبتری. برتری تو هنگامی برای او محرز می‌شود که شامه‌ای تیز‌ همچون سگ داشته باشی و یا خر زور هرچند گاو باشی؛ مهم این است که بتواند مغزت را جایگزین دندانه‌های چرخ ارّابه‌‌ی گمکرده راهش بسازد.

تا زمانی که گرد اهل هدایت یا درایت نگردی و مزاحمتی برای تخت و سریریش نداشته باشی مدال نوکری‌اش را بر دوش داری.

مسخره های لواطی اش را به خندانیدنت وامی دارد و لعبتک های مخفی اش را پیشکشت می کند تا از او راضی باشی به شرط این که گوسفند خوبی برای ارضاء عقده‌ها و آرزوهایش باشی.

ولی از امروز برای فردای تو نصیحت که لعن معتصم و نفرین متوکّل ورد شبانه‌ی هدایت یافتگان است.

آشنا

فضل بن سهل با ترکیب  سیاهی نقاب ابومسلم  و سبزی دستار مروان که  با سرخی  چشمان منصور ممزوج شده بود موفق به تولید رنگی متمایل به ارغوانی برای ارضاء اغنیای کوفه شد و  فرزند هارون  را به شگفتی واداشت.

کدخدایی اصالت در آفاق است و فقاهت در اندرون است.

ای شگفت زده ی مبهوت! سایه ‌ی آفاق همان تصویر درون است.

ای جبون ظنون! دیو بطن نون، محصول جبر  تقدیر خدا بر روی زمین است.