تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۴۳ ق.ظ

اخطاری به سر دسته خوارج

سردسته خوارج

گوش کن!

می‌شنوی؟

تلق ... تلق ... تلق ...!

صدای چیست؟

جلق ... جلق ... جلق!

گوشت را تیز کن، حتماً تو نیز می‌شنوی.

خوب استماع کن.

آیا به خاطر داری روزی که گفتند: «تو کیستی که صاحب‌خانه را از خانه بیرون می‌کنی؟»

چرا مِنّ و مِن می کنی؟

شاید به مرض نسیان مبتلا شده‌ای.

روزی که در توهّم غوطه‌ور بودی و حقیقت را بازیچه تصور‌های وهم آلودت ‌می‌کردی.

به خاطر نمی‌آوری، نه؟

زمانی‌که مستحق را مرده نامیدی و با حق بازی کردی.

به خاطر آوردی؟

بگذریم، اصلاً چه اهمیتی دارد که تو به حقیقت اذعان ‌می‌کنی یا نه.

باز گوش کن!

شنیدی؟

آری! صدای اندک اندک خورد شدن استخوان‌هایت را می‌گویم.

به تو متذکّر شده بودند، منتها باور نمی‌کردی.

کماکان انکار می‌کنی.

شتاب کردی. هنوز هم تعجیل می‌کنی. بسیار تند می‌روی.

کمی‌آهسته‌تر باش تا با سامعه از کار افتاده‌ات بنیوشی غریو رسای آسمان و زمین را و با چشم کورت مشاهده کنی که چگونه کائنات با تمام متعلّقات خیز برداشته و هم صدا با زمین و آسمان «حق»، «حق» کنان می‌گوید:

« یا حق»

۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۴۳
چهارشنبه, ۹ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ق.ظ

چنانچه یک سگ عابد شود

آیا تاکنون با خود اندیشیده‌ای که چرا گفته‌اند با دعای سگ باران نمی‌بارد؟

سگ که حیوان نجیبی است!

سگ که در مقایسه با بسیاری انسان‌ها شرافت دارد!

اشتباه تو این است که نمی‌دانی که توانایی تشخیص سگ‌ها در شناخت دوست و دشمن بسیار اندک است.

اصولاً عملکرد سگ‌‌ها در تمیز حق از باطل خیلی ضعیف است.

قضاوت‌های یک سگ صرفاً از حواس چندگانه او نشأت می‌گیرد.

همچنین مغز او به زمزمه‌های شخصی که نخستین بار شکمش را سیر کرده مشروط شده است.

افزون‌براین، ویژگی بارز سگ این است که در هر وضعیتی زبانش دراز است.

بنابراین احتمال خطای یک سگ در اثر خلط مسائل بسیار است.

پس اگر سگ دستش را به قصد دعا بلند کند چه بسا طالب حقیقت نباشد.

خوب شد زین پس تو می‌دانی که چرا لزوماً نباید با دعای سگ باران ببارد؛ هر چند که سگ عابد به مراتب در عبادت بر انسان‌نماهای عابد فضیلتش افزونتر باشد.

۰۹ آذر ۰۱ ، ۱۱:۴۶
دوشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۱، ۰۲:۱۹ ب.ظ

تحلیل دوران کودکی شاگرد مدسه هارونیه

رائفی پور- عباسی

شاگرد کودن مدرسه هارونیه با سفارش بنیاد حمایت از پدرمرده‌های حکومت عباسی درس‌های مدرسه را با هر زحمتی سپری کرده است، امّا عقده اینکه همواره در مقایسه با سایر دانش‌آموزان از بهره هوش اندکی برخوردار بود و از عهده حلّ بحران‌ آزمون‌های مدرسه بر نمی‌آمد در وجودش ریشه داونده است.

شاگرد احمق مدرسه هارونیه در اوان جوانی طریق فایق آمدن بر احساس‌های آزاردهنده‌ی دوران کودکی که با او همراه بود را در مزدوری برای سپاه‌ متوکّل عباسی دید. پس هر روز به رنگی در‌آمد، سخنانی متناقض به زبان آورد، خزعبلات غیرمستندی به هم ‌بافت و با عناوین جدیدی خود را عرضه کرد.

سرانجام، جمعیت عقده‌ای بیست هزار هزار نفری فارغ التحصیل از مدرسه  عباسی درحالی‌که سابقه خویش را انکار می‌کردند، با چهره جدیدی، به جماهیر مختلفه در اقصی نقاط دنیا ملحق شدند، ولی کماکان در فضای استخوانی سرشان پژواک این سؤال طنین انداز بود که چرا تحلیل معلّم مدرسه عباسی که هنگام کودکی بدان‌ها آموخته بود که حکومت عباسی تا نزول مسیح، علیه‌السلام، به زمین تداوم خواهد داشت، محقق نشد.

۱۸ مهر ۰۱ ، ۱۴:۱۹
شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

موعظه‌ای دیگر از برای منصور عباسی

منصور عباسی

اراده خداوند بر نابودی ستم تعلّق گرفته است. شرایط و اسباب ستم‌ستیزی را خدا خودش فراهم می‌کند. تو هیچ‌کاره‌ای، هیچ!

 چرا نمی‌پذیری که تو هیچی، هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ. 

خداوند نه طول عمامه‌ات را اندازه می‌گیرد نه درازای ریشت را می‌بیند نه ستاره‌های روی دوشت را می‌شمارد. خداوند دفتر و دستکت را نمی‌خواند. نه نام پدرت را می‌خواهد و نه نشان سرزمینت را می‌پرسد.

پس با جهالت‌ها، قضاوت‌ها و دلواپسی‌های بی موردت نگران خدا نباش. خدا خودش قاضی، خودش مجری و خودش قانونگذار است. اما چنانچه در این گفتارت صداقت داری که وجدان داری، با علم به شدّت نور خدا، خودت را در نور خدا آفتابی کن.

بیهوده تقلّا نکن

عجله نکن

صبور باش

منتظر باش

من هم منتظرم ...

دیر زمانی نخواهد شد که ستم با هر نام و نشانی رفتنی خواهد شد.

با توام، بچّه‌کش!

ستم رفتنی خواهد شد.

۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۶:۵۵
سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۱۰ ب.ظ

what do you do to a swine

گراز وحشی

?Do you khow what I do to you if I see you

First I punch you in the mouth and kick you out of my home, then spit in front of someone who has allowed you to enter my fatherland

۱۲ مهر ۰۱ ، ۲۰:۱۰
دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۴۰ ب.ظ

مظلوم‌نمایی عمرو بن عاص

فررزند عاص مظلوم؟! جلّ الخالق!

عمرو بن عاص

خون جوانان را نوشیده‌ای

سنگ بر شکم مردمان بسته‌ای

با مال حرام ابعاد شکمت را گسترده‌ای

به زور چماق بر قطر گردنت افزوده‌ای

کذب و ریا در جامعه پراکنده‌ای

امید حق‌خواهان را میرانده‌ای

کذّاب! تو از عدالت چه‌فهمیده‌ای که از مظلومیت سخن برانی؟

پیاده‌شو بی‌وجدان!

قرآن سوزانده‌ای و برای مسلمین دل می‌سوزانی؟

آتش فتنه در مساجد افروخته‌ای و وای خدایا خدایا می‌کنی؟

ابلیس! ادای راستان با چشم شرورت خیلی ناسازگار است.

خبیث بی‌ارزش! پیاده شو!

از منبر ولیّ محقیقین پیاده شو! 

۱۱ مهر ۰۱ ، ۱۶:۴۰
سه شنبه, ۵ مهر ۱۴۰۱، ۰۶:۰۹ ب.ظ

یزید شایسته حکومت نیست

یزید نباید حاکم مسلمانان باشد.

یزید

زیرا:

١-   تا زمانی‌که خلیفه خدا هست، ولایت یزید بر بندگان خدا، همچون حکومت پدرش‌؛ به نام خدا و به کام سلطان، نارواست.

٢-    یزید به‌عنوان نماینده پدرش در لباس دین مرتکب اقدامات ضد دین شده است.

٣-    سربازان یزید به نام مأموران دین به مال و ناموس مردم تجاوز کرده‌اند.

اهل ساده‌لوح مدینه! چنانچه ندای بلند اذان از مؤذنه‌های دربار یزید تو را فریفته است، یا ظاهر شرعی یزید واهل بیت یزید تو را گمراه کرده که خیال کنی یزید مسلمان است، با من بیا تا فساد نوکران و نزدیکان یزید را به تو نشان دهم ... .

۰۵ مهر ۰۱ ، ۱۸:۰۹

احمد خاتمی

اشعری به ازای هر صفحه حدیث خواندنش از کیسه‌های بیت المال برداشته است.  بابت هر بار سخن گفتن از سرمایه ملت کوفه کاسته است.  با هر مرتبه پیشانی مالیدن برخاک سفره کوفی جماعت را کوچک‌تر کرده است؛ تا اینکه امروز قادر شده است از عهده هزینه‌های سنگین نگهداری از سگ‌های پاسبانی که برای نگهبانی از حریم خودخواهی‌اش گماشته برآید.

تا کی حق‌پرستان باید بهای کژاندیشی‌های کوردلی چون تو را بپردازند؟

چون که حقیقت هست، تو لایق سخن گفتن از حق نیستی؛ پس ساکت شو، جبّه!

پنجشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۳۵ ب.ظ

گفت و گوی مستقیم با خدای حسین (ع)

خدای حسین، من تو را باور کرده­‌ام.

lord of Hussein, I have believed in you rightly.

ببین کذّابان چگونه کلامت را وارونه کرده­­‌اند.

Look how the liars turned your word upside down.

ببین چگونه چهرۀ زیبایت را همچون باطن خویش، کریه نشان داده‌­اند.

Look how they showed your picturesque face as their inside self, hideous.

ابلهان را ببین که چگونه گردشان جمع شده‌­اند.

look at the fools of people how they have gathered around them.

عنترک­‌ها را ببین که چگونه چهره خود را بزک کرده و با نام تو مسخره­‌بازی می­‌کنند.

Look at the anthropoids how they embellish their faces and make fun with your name.

صدای موعظه‌­های آمیخته با خیال تقلیدوارشان مرا می‌آزارد.

The sound of sermons mixed with their imitative imagination drives me crazy.

چه کنم؟ من نه طاقت دیدن گرگ­‌های  پرتزویر را دارم، نه  می‌توانم خواهش­ گوسفندان گرسنه را تاب بیاورم. 

What to do?  No, I can tolerate to see these hypocrite wolves, Nor I can tolerate to hear the request of hungry sheeps.

مصلحت چیست؟ خدای حسین!

What is expediency? Lord of Hussein!

۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۳۵
سه شنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۲ ب.ظ

درس حساب برای ناباوران

کرام‌الکاتبین تعداد چرخش‌های انجین بوگاتی پسرت را  شمرده است. نیروی محرّکت در ساعت، دقیقه، ثانیه چقدر آن‌را چرخانیده است؟

چقدر؟! 

نه نافهم، نه ... ، باز هم که اشتباه شمردی کودن! کرام‌الکاتبین آن‌را برحسب قطره‌های عرق سرازیر شده از پیشانی ناامید خسته‌دلی حساب کرده است که برای سیر کردن عائله‌اش هر روز بارها و بارها خیابان‌های شهر را درنوردیده است.

کرام‌الکاتبین هزینه مسافرت‌های همسرت و ریخت‌وپاش‌های نوکرت را نیز حساب کرده است. مصارفشان به ریال، به دلار، تومان و به قران تاکنون چه مقدار شده است؟ 

چرا نمی فهمی ابله، نه...، باز خطا کردی احمق! کرام‌الکاتبین آن‌ها را بر حسب نگاه‌های هرز پیر دخترهای مملکتت حساب کرده است، همانهایی‌که امید همسر شدن از آن‌ها گرفته شده است.

اکنون نیک در کارنامه‌ات بنگر و نمره حسابت را بخوان!

می‌دانم که باور نمی‌کنی. 

ببین! کرام‌الکاتبین قلمش را برداشته است. آن‌را به جوهر آغشته است. چیزی نمانده فرودش آورد.

هنوز به حساب و کتابش ایمان نیاورده‌ای؟! 

۰۳ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۲
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۱۷ ب.ظ

وقتی‌که إبن عمر در خیالش محبوب مردم است

یابن عمر! مبادا به پشتوانه خطبه أبوموسی، در خیالت، مرا یکی از طرفدارانت بشماری.

همانگونه که پیش از این، اشعری کلید مسجدالنبی را به تو سپرده بود، هم او تو را عهده‌دار نوکری اهل مدینه کرده است.

چسبیدن به قضای پدرت که هیچ، ادای نماز در مسجد رسول خدا هم اندکی تو را در نظر من صاحب امتیاز نگردانیده است.

بر پدر بیچاره‌ات نیز در اواخر عمرش توهم عارض شده بود طوری‌که خیال می‌کرد در دستگاه الهی خدمت‌کار بوده است. تو که فقط بچه عمری!

۰۸ شهریور ۰۰ ، ۱۴:۱۷

چون‌که ابلیس بخواهد عقده گشایی کند، سر گیج خر چشم بسته‌ای را مستراحش می‌سازد. خر  هم به خروش می آید و بدون پر قصد پرواز می‌کند.

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۵ ب.ظ

پریدن رنگ از رخسار یحیی بن اکثم

یحیی بن اکثم چون  از روی هوس برای بی‌خبران فتوای خصوصی صادر می‌کند، همیشه در مقابل حقیقت رنگش آنی چون گچ سفید و اندکی بعد  قرمز رنگ می‌شود.

خس بی خاشاک قیاسی! ای چشم‌چران سیاسی! دمت را به ریش مأمون و گرز هارون گره زده‌ای و  روبه روی من هم، منم منم می‌کنی!

۲۴ مهر ۹۹ ، ۱۵:۰۵
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۸ ق.ظ

آینده را تو رقم نمی زنی

چرا با احساس جوان کوچه و بازار بازی می‌کنی؟ اگر قصد خون‌بازی داری، تیغت را برابر من  بکش تا  گردنت را شکسته ببینی.

چرا مادر شهر را به جان فرزندش انداخته‌ای؟ چنانچه قصد فتنه‌بازی داری خدعه‌ات  را  مقابل من  بیفکن تا ببینی که چگونه رسوای عالمی.

هــای فرزند تمام نیرنگ‌های گذشته! با تو ام پسر کنیز زبیده! اگر درد تو مانند من است، چرا اهل شهر را از خانه بیرون کشیده‌ای؟ تو با خدای ما رو به رویی.

 

۲۵ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۸

وزارت کشور

مرضی در جان متوکّل افتاد و در طلب شد تا بداند که چقدر است  اندازه‌ی نذر بسیار تا این که مریض  شود دوباره سرحال.

دژخیم علیل با کودنی تمام بسی شگفت‌زده شد چون شنید مقدار اندک حدّ زیاد نذر از دینار، ولی فهم حریصش حساب نکرد که چقدر است سهمش از بیت المال تا  دگر بار، نشود  کرم در تن زمخت او  پدیدار.

زن بُزش را چرانیده.

مرد قدم  در پیشابش فرو کرده به امید آن که زخم پایش بهبود یافته و از  پشتش پسری چون شمر روی زمین افتاده که امروز دو تا کلمه هم از کلام حق در خاطرش باقی نمانده.

هوا میوه باغستان را پخته و کوفی شایستگان را برای سرپرستی به سمت خود خوانده و در انتظار ناجی نشسته.

سلطان حکم امارت به دست پسر پتیاره فرزند زنازاده سپرده و او را به سوی دارالإماره روانه کرده.

کوفه چون وعده‌های دجّال شنیده، دست از دعوت کشیده و میهمان را تنها در سرزمین بی آب و علف مبتلا کرده و از اهلش تنها یکی را سرگشته باقی گذاشته.

از خدا و دین خدا  فقط منقار زدن‌های پدر به زمین و دانه برچیدن‌هایش را دیده است.

بیچاره‌ نسب‌پرست است.

بدبخت آرزوی نشستن پدر بر تخت شاهی و خیال لقب شهزادگی چشمش را کور کرده و او را هم‌نشین اوباش و صحرا گردان شامی‌ کرده است.

عاشقان مشتاق نور جبینش و شاهدان در حسرت تیمار چشم نجیبش بودند. شاهان شیدای سخای وجودش و شامیان سرگشته‌ی  قوس گیسویش شدند.

عبرانیان از حسادت آتش کین  برافروختند و اهریمن در کف همّتش دود گردید و در آسمان‌ها  نقش سوز کشید.

 

دیار پارس را  مردمانی بود از خاک سرزمین اصفهان که وقت مراقبت سر در گریبان یکدیگر داشتند و هنگام محنت چنان در حیرت  قحطی گرفتار شدند ‌که از یکدیگر بیزار گشتند و  همدیگر را جویدند و در تنگدستی گوشت سگ بلعیدند.

هادی را ندیمه‌ای بود که شب‌هایش در هم‌نشینی با او صبح می‌شد. شبی از کنیزک عهد گرفت که پس از او دل به شوخی‌های هارون نبازد که هارون جنس او را فقط برای کام خود می‌پسندد.

کنیزک آن شب بسی شیرین‌زبانی کرد ولی ازقضا بعد از هادی پهلوی هارون همی نشست.