اخطاری به سر دسته خوارج
گوش کن!
میشنوی؟
تلق ... تلق ... تلق ...!
صدای چیست؟
جلق ... جلق ... جلق!
گوشت را تیز کن، حتماً تو نیز میشنوی.
خوب استماع کن.
آیا به خاطر داری روزی که گفتند: «تو کیستی که صاحبخانه را از خانه بیرون میکنی؟»
چرا مِنّ و مِن می کنی؟
شاید به مرض نسیان مبتلا شدهای.
روزی که در توهّم غوطهور بودی و حقیقت را بازیچه تصورهای وهم آلودت میکردی.
به خاطر نمیآوری، نه؟
زمانیکه مستحق را مرده نامیدی و با حق بازی کردی.
به خاطر آوردی؟
بگذریم، اصلاً چه اهمیتی دارد که تو به حقیقت اذعان میکنی یا نه.
باز گوش کن!
شنیدی؟
آری! صدای اندک اندک خورد شدن استخوانهایت را میگویم.
به تو متذکّر شده بودند، منتها باور نمیکردی.
کماکان انکار میکنی.
شتاب کردی. هنوز هم تعجیل میکنی. بسیار تند میروی.
کمیآهستهتر باش تا با سامعه از کار افتادهات بنیوشی غریو رسای آسمان و زمین را و با چشم کورت مشاهده کنی که چگونه کائنات با تمام متعلّقات خیز برداشته و هم صدا با زمین و آسمان «حق»، «حق» کنان میگوید:
« یا حق»