تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

۳۵ مطلب با موضوع «تاریخ متفرقه» ثبت شده است

به دختت بیاموز که در تنهایی بی‌تابی نکند.

چشمت را باز کن! دهانت را پاک کن! افسارت را آزاد کن! سپس بگو که مزد مرد خدا نزد خداست.

طرّه‌ی گره خورده‌ات را صاف کن و آویزه‌ی گوشش کن که ای ملعبه در کیسه‌ی گندمی که به تو می‌رسد دست خدا را ببین و پایت را از گلیمت درازتر مکن.

دست کم بگو که فرزند پیامبر خارجی نیست.

احمدی مقدمهل من مبارز طلبیدی ستمکارت دانستم.

اگرچه دیر اما هم اکنون آمده‌ام تاکه شاخت را بشکنم.

ابن حسکه قمی

ابن حسکه‌ی قمی به نام وصی ولی خدا جگر دوست خدا را خون می‌کند.

سخنش مکر خنّاس  است. کیسه‌اش فریب اهریمن  است. قلمش دسیسه‌ی دیو است. دواتش بول شیطان است. صدایش نعره‌ی عفریت است. کاغذش لوح شرّ و سراجش رؤیای ابلیس است.

سامری

سامری دروغ‌باف است. زمان  را از تو می‌رباید و با  وعده‌های کذبش جادوی پیشینیانش را به نام خدای موسی در نظرت به تصویر می‌کشد.

مغزش همچون دانه‌ی نخودی می‌ماند که تنها یکی از نام‌های خدای موسی و هارون را شنیده است.

حیله‌ای که به هم تابیده است با تسبیح موسی بر می‌خیزد و بر او لعنت می‌فرستد.

حلیه‌ای که در هم تنیده است با تکبیر هارون به هم می‌خورد و او را ناسزا می‌گوید.

اگر باور نداری گوساله‌اش را دنبال کن تا ببینی که چگونه در گل می‌ماند.

اگر بزرگواران از گذشته‌ات در گذشتند، دلیل نمی‌شود که دنباله‌ی سابقه‌ات راستان را متّهم کنی.

صفار هرندی

شب هنگام با تکیه بر اولاد عمر قلدرمآبی کردی ، دست خدا را هم خوب دیدی. ای کور کور زاده ی آویزان در روشنایی چگونه قلچماقی می کنی؟

ای سگ مآب نافهم! از منبر رسول خدا پیاده شو و فقط بر مرکب پدر عمر بنشین.

از شرّ فسق خدمتگزارانت  در آسمان و زمین، به فرمان خلیفه‌ی سلطان آسمانها و زمین سد‌ّی ساختیم که نه تو را برای نفوذ در خطّه‌ی فرمانروایی اش قدرتی است و نه جنّیان فرمانبردارت را در سلطه‌‌اش اثری است.

از امروز جولان فسادت بر روی زمین گریبان خودت را خواهد گرفت و تو اکنون مجنون سرکشی عفریته‌های نفست هستی.

اگر مأمون خلیفه شود، چه عجب که ذکر فضل علی فقط از زبان عمر روا باشد؟

وقتی‌که منصور در جست و جوی خلیفه شود، چه عجب که عثمان وکیل شوی خواهرش باشد؟

وقتی که پسر مرجانه خود را حکیم خواند، چه عجب که پسر هند، در نظر عوام الناس، فرزانه باشد؟

وقتی که متوکّل شاعر شود، چه عجب که می از قدح یزید جاری باشد؟

ای شاخ بز! آن که نعره‌ی ابلیس را شنید، فقط علی بود.

وااسفا ملامت کننده‌ای که با رنجش آبرومندان موجب نیشخند غفلت‌زدگان و طعنه‌زنان می‌شود.

شگفتی‌آور است سفیهی که برای فرو‌نشاندن شعله‌ی افروخته از درونش قصد خاموش کردن  روشنایی‌بخش نهانش را می‌کند؛ غافل از این‌که در تاریکی باطن است که هیمه بر نهادش می‌ریزند و در بی‌اطّلاعی است که در آتش‌گاه ضمیرش می‌دمند.

واحسرتا بی‌قدری که چشم طمع، مهر تاریکی برقلبش نهاده است و دریغا افزون‌خواهی که اندوه بزرگواران را ابزار تفریح غفلت‌زدگی خویش کرده است؛ بی‌خبر از این‌که در پی شکیبایی رادمردمان ناتوان، بریده شدن دستان ستم‌پیشگان بی‌وجدان است.

ای بی‌خبر از حقیقت وامانده، حتّی اگر قابیل هابیل را هُبَل کند، جبریل به شیث اقتدا می‌ کند.

ای  بی‌اثر ترفندباف، هرزه خاییدن تا کی؟!