ابن حسکهی قمی به نام وصی ولی خدا جگر دوست خدا را خون میکند.
سخنش مکر خنّاس است. کیسهاش فریب اهریمن است. قلمش دسیسهی دیو است. دواتش بول شیطان است. صدایش نعرهی عفریت است. کاغذش لوح شرّ و سراجش رؤیای ابلیس است.
سامری دروغباف است. زمان را از تو میرباید و با وعدههای کذبش جادوی پیشینیانش را به نام خدای موسی در نظرت به تصویر میکشد.
مغزش همچون دانهی نخودی میماند که تنها یکی از نامهای خدای موسی و هارون را شنیده است.
حیلهای که به هم تابیده است با تسبیح موسی بر میخیزد و بر او لعنت میفرستد.
حلیهای که در هم تنیده است با تکبیر هارون به هم میخورد و او را ناسزا میگوید.
اگر باور نداری گوسالهاش را دنبال کن تا ببینی که چگونه در گل میماند.
اگر مأمون خلیفه شود، چه عجب که ذکر فضل علی فقط از زبان عمر روا باشد؟
وقتیکه منصور در جست و جوی خلیفه شود، چه عجب که عثمان وکیل شوی خواهرش باشد؟
وقتی که پسر مرجانه خود را حکیم خواند، چه عجب که پسر هند، در نظر عوام الناس، فرزانه باشد؟
وقتی که متوکّل شاعر شود، چه عجب که می از قدح یزید جاری باشد؟
ای شاخ بز! آن که نعرهی ابلیس را شنید، فقط علی بود.
وااسفا ملامت کنندهای که با رنجش آبرومندان موجب نیشخند غفلتزدگان و طعنهزنان میشود.
شگفتیآور است سفیهی که برای فرونشاندن شعلهی افروخته از درونش قصد خاموش کردن روشناییبخش نهانش را میکند؛ غافل از اینکه در تاریکی باطن است که هیمه بر نهادش میریزند و در بیاطّلاعی است که در آتشگاه ضمیرش میدمند.
واحسرتا بیقدری که چشم طمع، مهر تاریکی برقلبش نهاده است و دریغا افزونخواهی که اندوه بزرگواران را ابزار تفریح غفلتزدگی خویش کرده است؛ بیخبر از اینکه در پی شکیبایی رادمردمان ناتوان، بریده شدن دستان ستمپیشگان بیوجدان است.
ای بیخبر از حقیقت وامانده، حتّی اگر قابیل هابیل را هُبَل کند، جبریل به شیث اقتدا می کند.
ای بیاثر ترفندباف، هرزه خاییدن تا کی؟!