تاریخ حقیقت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
نویسنده بر آن است که تاریخ را برای ناآشنایان در آینه‌ی امروز نشان دهد و با انگیزه‌ی روشنگری دست سودجویان و دروغگویان را بسته نگه دارد.
إن شاء الله
بی‌شک نظرات شخصی نویسنده خالی از لغزش نمی باشد.

۲۵ مطلب با موضوع «تاریخ امویان» ثبت شده است

یزید پسر عبدالملک، عیّاش نابلدی بود که در روزهای نخستین دولتش سبک عمر فرزند عبدالعزیز را پیش گرفت تا این که جمعی از شامیان حساب خدا را از یادش بردند و دولتش به حکومت جدّ لامذهبش مبدّل شد.

حکایت شده است که با از دست دادن عیش شبهای طربناکش به زوال عقل مبتلا شد و پس از اندک زمانی بمرد.

هشام از شخصیتی حریص و بی‌روح و شکاک برخوردار بود. صاحب نفس پستی بود. بخیل و تنگ نظر، حسود و تندخو و اهل انگ و برچسب زدن بود.

در دوران حکومتش مردمان با سختی‌های بی‌سابقه‌ای مواجه شدند ولی همچنان الگوی مناسبی برای سیاستمداران جبّار و اقوام پس از خود شناخته می‌شد.

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ

شیوه‌ی آل زیاد

با انقلاب پسر هند در رسم پیامبر، آل زیاد با نقاب پسر مرجانه در جمع ستم‌پرستان قدم گذاشت.

مفتی قوم زیاد، دهان ناپاکش را آب می‌کشید. در مسیر مسجد بوی شراب به مشامش می‌رسید و گریبان پاکان را می‌گرفت.

امامشان احکام نافله را از خادم مسجد می‌خواست و زاهدان را  برای وقت نماز باز می‌خواست.

سرپرستشان شب را با مرور خاطرات آمد و شد بیگانگان بر بستر مادرش صبح می‌کرد، بر می‌خاست و پاکزادان را متّهم می‌ساخت. آمار زورستانی مزدورانش را بر می‌شمرد و دست تهیدستان بی‌خبر را کوتاه می‌ساخت.

روشنایی را دوست نمی‌داشت. باید که فقط صدای شیخ او را می‌شنیدی به گمانش با تحقیر بزرگمنشان و برچسب‌زدن به راستان در نظر حقیرزادگان گرامی می‌شود؛ غافل از این‌که در پس تاریکی نقابش، تیرگی قلبش بدنامی او را در روشنایی تاریخ زبانزد آفاق می‌گرداند.

۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۵۴

احمدی مقدمهل من مبارز طلبیدی ستمکارت دانستم.

اگرچه دیر اما هم اکنون آمده‌ام تاکه شاخت را بشکنم.

نوری زاده

به صاحبت بگو که چاروقش را روی پوزه‌ات بیندازد.

حداد عادل 

ای مفتّش! سرانجام کنجکاوی‌های بی‌موردت جنون است.

ای همیشه سیاه! با چشم بستن و اشک ریختن در خفایت و با موعظه‌ها و مذاکره‌هایت وضع سیاه امروز، اوضاع تار دیروز و روزگار کبود فردایت روشن نمی‌شود.

ترس از خدایت را باور کنم؛ وعظ و منبرت را بپذیرم؛ تکبیر صبحگاهانت را بشنوم یا ضیافت شبانه‌ات را فراموش کنم؟

خنده از گریه‌ات را تشخیص دهم؛ شکفتن عاطفه‌ات را قبول کنم یا دست درازت برای  بیعت با خصم روزگار را نبینم؟

چنانکه تریاق درد مروان را ساکن نکرد نوای چنگ هم حرارت تو را سرد نمی‌کند.

قالیباف

ای گنده‌لات بی‌فرهنگ! آیا پدرت به تو نیاموخته است که زشتی‌هایت را نباید در نظر دیگران آشکار کنی؟

معاویه‌ی نیرنگ‌باز هیچ بهره‌ای از معرفت نداشت. در مسیری که به اکراه پذیرفت مردمان را به شبهه انداخت تا  سنّت جاهلیت را دوباره زنده کرد.

حسنات نیکان را به خودش می بست و رذیلت هایش را به نیکان نسبت می داد.

حق پرستان را به نبرد فرامی‌خواند و از معرکه می گریخت.

پیمان‌شکنی می‌کرد و ساده‌لوحان را غافلگیر می‌ساخت، درحالی‌که اهل یقین بر عهدشان با راستی استوار بودند.

با وجود این که راست یا دروغ بودن وعده‌های شیطان را نمی‌دانست غفلت‌زدگان را گرفتار آرزوهایش می‌ساخت.