زن بُزش را چرانیده.
مرد قدم در پیشابش فرو کرده به امید آن که زخم پایش بهبود یافته و از پشتش پسری چون شمر روی زمین افتاده که امروز دو تا کلمه هم از کلام حق در خاطرش باقی نمانده.
هوا میوه باغستان را پخته و کوفی شایستگان را برای سرپرستی به سمت خود خوانده و در انتظار ناجی نشسته.
سلطان حکم امارت به دست پسر پتیاره فرزند زنازاده سپرده و او را به سوی دارالإماره روانه کرده.
کوفه چون وعدههای دجّال شنیده، دست از دعوت کشیده و میهمان را تنها در سرزمین بی آب و علف مبتلا کرده و از اهلش تنها یکی را سرگشته باقی گذاشته.